حریم عشق

قلب من با تیغ کسانی زخم برداشت که از آنها انتظار محبت داشتم نه فراموشــی!!

حریم عشق

قلب من با تیغ کسانی زخم برداشت که از آنها انتظار محبت داشتم نه فراموشــی!!

نیستی

مریضم . . .
چشمهایم درد می کند . . .
تب دارم . . .
اینهمه صغری کبری چیدن نمیخواهد 
تو  نیستی
دارم می میرم !

آموخته ام

آموخته ام که خداعشق است

وعشق تنهاخداست

آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم

خداباتمام عظمتش

 عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم

آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم

خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته

آموخته ام که زندگی دشواراست

ولی من ازاوسخت ترم...

دوست داشتن(فروغ فرخزاد)


امشب از آسمان دیده تو 
روی شعرم ستاره میبارد 
در سکوت سپید کاغذها 
پنجه هایم جرقه میکارد 
شعر دیوانه تب آلودم 
شرمگین از شیار خواهشها 
پیکرش را دوباره می سوزد 
عطش جاودان آتشها 


امشب از آسمان دیده تو 
روی شعرم ستاره میبارد 
در سکوت سپید کاغذها 
پنجه هایم جرقه میکارد 
شعر دیوانه تب آلودم 
شرمگین از شیار خواهشها 
پیکرش را دوباره می سوزد 
عطش جاودان آتشها 
آری آغاز دوست داشتن است 
گرچه پایان راه ناپیداست 
من به پایان دگر نیندیشم 
که همین دوست داشتن زیباست 
از سیاهی چرا حذر کردن 
شب پر از قطره های الماس است 
آنچه از شب به جای می ماند 
عطر سکر آور گل یاس است 
آه بگذار گم شوم در تو 
کس نیابد ز من نشانه من 
روح سوزان آه مرطوب من 
بوزد بر تن ترانه من 
آه بگذار زین دریچه باز 
خفته در پرنیان رویا ها 
با پر روشنی سفر گیرم 
بگذرم از حصار دنیاها 
دانی از زندگی چه میخواهم 
من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو 
زندگی گر هزار باره بود 
بار دیگر تو بار دیگر تو 
آنچه در من نهفته دریاییست 
کی توان نهفتنم باشد 
با تو زین سهمگین طوفانی 
کاش یارای گفتنم باشد 
بس که لبریزم از تو می خواهم 
بدوم در میان صحراها 
سر بکوبم به سنگ کوهستان 
تن بکوبم به موج دریا ها 
بس که لبریزم از تو می خواهم 
چون غباری ز خود فرو ریزم 
زیر پای تو سر نهم آرام 
به سبک سایه تو آویزم 
آری آغاز دوست داشتن است 
گرچه پایان راه نا پیداست 
من به پایان دگر نیندیشم 
که همین دوست داشتن زیباست

تو

نمینویسم... چون میدانم هیچگاه نوشته هایم را نمیخوانی!

حرف نمیزنم... چون میدانم هیچگاه حرفهایم را نمیفهمی!

نگاهت نمیکنم... چون تو اصلا نگاهم را نمیبینی!

صدایت نمیزنم... زیرا اشکهای من برای تو بی فایدست!

فقط میخندم... چون تو در هر صورت میگویی من دیوانه ا

خالی

زمان در من گریه می کند
و من زمان را بو می کشم
چقدر این بوی لعنتی مرا ازار می دهد ....!
درست همین جاست که دلم را به دست تقدیر پوچ می سپارم....
چقدر خالی ام خاااالی...