حریم عشق

قلب من با تیغ کسانی زخم برداشت که از آنها انتظار محبت داشتم نه فراموشــی!!

حریم عشق

قلب من با تیغ کسانی زخم برداشت که از آنها انتظار محبت داشتم نه فراموشــی!!

توهم عاشقانه

خیلی وقت است دارم با تو زندگی میکنم
تو خودت هم نمیدانستی ، نمیدانستی که با عشق تو لحظه هایم را سر میکردم
اگر نیامدم به تو بگویم راز عشقم را ، میخواستم که با عشق تو خوش باشم
میخواستم که همیشه عشقت واقعی بماند در دلم
چون فکر میکردم شاید تو بی وفا از آب درآیی ، فکر میکردم شاید تو مرا نخواهی
میخواستم عشقم یکطرفه باشد ، تنها من تو را بخواهم و تنها من بدون تو بمیرم
بی آنکه با تو باشم ، و بی آنکه تو در کنارم باشی
بگذار همینگونه بماند، بگذار از عشقت لذت ببرم
گرچه دلتنگی سخت است ، در حسرت آغوشت ماندن زجر است اما من به عشق بودنت
در قلبم خوشم!
بگذار خوش باشم مثل گذشته ها، مثل همیشه عاشقت باشم
تو نباشی بهتر است ، عشقت برایم یک خیال عاشقانه است !
میخواهم در همین توهم عاشقانه بمانم!
نه روزی می آید که خیانت کنی ، نه روزی می آید که رهایم کنی
تو نیستی ، اما عشقت اینجاست ، همینجا، در قلبم!

نویسنده :» مهدی لقمانی :» دفتر عشق

ولنتاین

روز به روز که میگذرد بیشتر عاشقت میشوم
این لحظه های عاشقانه که میگذرد بیشتر محو عشق بی همتای تو میشوم
کسی نیست مانند تو ، گرچه نمیگردم به دنبال یکی مثل تو، اما اعتراف میکنم که یار وفاداری نیست در دنیا غیر از تو!
بگذار خیره شوم به چشمهای زیبای تو ، نمیبخشم چشمهایم را اگر لحظه ای جز چشمانت خیره شوند به اطراف تو
روز به روز که میگذرد بیشتر قدر روزهایی که گذشته را میدانم ، لحظه به لحظه با تو غنیمت است ، تمام روزهایی که گذشته مقدس است ، بگذار تعظیم کنم در برابر عشق پاک تو…
کسی که نمیداند عشق چیست ، تو فهمیدی عاشق واقعی کیست ، باز هم تکرار میکنم مثل تو در این دنیا نیست!
عزیزم قدر تو را بیشتر از همیشه میدانم ، همیشه وقتی میبینم تو را، با تمام وجود دوست داشتن را از چشمانت میخوانم
نجات دادی مرا از زندان غمها ، زمانی که تنها بودم
عاشقانه صدا کردی مرا از آنجا که درگیر سکوت بودم
من که وقتی تو را دیدم مات و مبهوت بودم ، باور نمیکردم تو را به دست آورده ام، باور نمیکردم  با تو به سرزمین عشق و احساس آمده ام
روز به روز که میگذرد ، مثل امروز ،از دیروز عاشقتر میشوم !

دفترعشق

باران ببار

غصه می سوزد مرا ، باران ببار
کوچه می خواند تو را ، باران ببار
ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا ، باران ببار
خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است
آسمان را کن رها ، باران ببار
باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما ، باران ببار
موج میخواهد بیابان سکوت
با خوِد دریا بیا ، باران ببار
تا بیاید آن بهار سبز سبز
تازه تر باید هوا ، باران ببار
سینه ام آشوب و دل خونابه است
غصه می سوزد مرا ، باران ببار

نیستی

مریضم . . .
چشمهایم درد می کند . . .
تب دارم . . .
اینهمه صغری کبری چیدن نمیخواهد 
تو  نیستی
دارم می میرم !

آموخته ام

آموخته ام که خداعشق است

وعشق تنهاخداست

آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم

خداباتمام عظمتش

 عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم

آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم

خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته

آموخته ام که زندگی دشواراست

ولی من ازاوسخت ترم...