وای غروب ها می رقصم با سازِ دلتنگی هایم...
خیلی وقت است دارم با تو زندگی میکنم
تو خودت هم نمیدانستی ، نمیدانستی که با عشق تو لحظه هایم را سر میکردم
اگر نیامدم به تو بگویم راز عشقم را ، میخواستم که با عشق تو خوش باشم
میخواستم که همیشه عشقت واقعی بماند در دلم
چون فکر میکردم شاید تو بی وفا از آب درآیی ، فکر میکردم شاید تو مرا نخواهی
میخواستم عشقم یکطرفه باشد ، تنها من تو را بخواهم و تنها من بدون تو بمیرم
بی آنکه با تو باشم ، و بی آنکه تو در کنارم باشی
بگذار همینگونه بماند، بگذار از عشقت لذت ببرم
گرچه دلتنگی سخت است ، در حسرت آغوشت ماندن زجر است اما من به عشق بودنت
در قلبم خوشم!
بگذار خوش باشم مثل گذشته ها، مثل همیشه عاشقت باشم
تو نباشی بهتر است ، عشقت برایم یک خیال عاشقانه است !
میخواهم در همین توهم عاشقانه بمانم!
نه روزی می آید که خیانت کنی ، نه روزی می آید که رهایم کنی
تو نیستی ، اما عشقت اینجاست ، همینجا، در قلبم!
روز به روز که میگذرد بیشتر عاشقت میشوم
این لحظه های عاشقانه که میگذرد بیشتر محو عشق بی همتای تو میشوم
کسی نیست مانند تو ، گرچه نمیگردم به دنبال یکی مثل تو، اما اعتراف میکنم که یار وفاداری نیست در دنیا غیر از تو!
بگذار خیره شوم به چشمهای زیبای تو ، نمیبخشم چشمهایم را اگر لحظه ای جز چشمانت خیره شوند به اطراف تو
روز به روز که میگذرد بیشتر قدر روزهایی که گذشته را میدانم ، لحظه به لحظه با تو غنیمت است ، تمام روزهایی که گذشته مقدس است ، بگذار تعظیم کنم در برابر عشق پاک تو…
کسی که نمیداند عشق چیست ، تو فهمیدی عاشق واقعی کیست ، باز هم تکرار میکنم مثل تو در این دنیا نیست!
عزیزم قدر تو را بیشتر از همیشه میدانم ، همیشه وقتی میبینم تو را، با تمام وجود دوست داشتن را از چشمانت میخوانم
نجات دادی مرا از زندان غمها ، زمانی که تنها بودم
عاشقانه صدا کردی مرا از آنجا که درگیر سکوت بودم
من که وقتی تو را دیدم مات و مبهوت بودم ، باور نمیکردم تو را به دست آورده ام، باور نمیکردم با تو به سرزمین عشق و احساس آمده ام
روز به روز که میگذرد ، مثل امروز ،از دیروز عاشقتر میشوم !
دفترعشق
غصه می سوزد مرا ، باران ببار
کوچه می خواند تو را ، باران ببار
ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا ، باران ببار
خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است
آسمان را کن رها ، باران ببار
باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما ، باران ببار
موج میخواهد بیابان سکوت
با خوِد دریا بیا ، باران ببار
تا بیاید آن بهار سبز سبز
تازه تر باید هوا ، باران ببار
سینه ام آشوب و دل خونابه است
غصه می سوزد مرا ، باران ببار