حریم عشق

قلب من با تیغ کسانی زخم برداشت که از آنها انتظار محبت داشتم نه فراموشــی!!

حریم عشق

قلب من با تیغ کسانی زخم برداشت که از آنها انتظار محبت داشتم نه فراموشــی!!

باز میگردد...


برگ های خشک و بی رمق روی زمین را

   نسیم ابتدای پاییز جابه جا می کند و خاک را....

از اثر هرچیز پاک پاک میکند.

و کم کم سیلی سرما بر گونه های مرطوب از

باران پاییزی خاک میزند.

گوشه ی کوچه زیر نظر داشت...

با گوشه ی چشم داغ و جوان خود،

بهاری که رفت...،تابستانی که آمد.....،

دلم ریش میشود....روی میگردانم

من تاب دیدن مرگ زندگی را ندارم.

دلم را چنگ زد... جوانی رو به زوال بهار

سری تکان میدهم و دست همیاری اش را  پس میزنم...

می رود....

نیمه ی راه سر میگرداند...

و دوباره......!

چه نگاه داغ و جوانی!

چه گفت؟

گفت دوباره باز می گردد؟

وقتی زمستان تیزه کشید بر پاییز ظالم.

چه گفت؟گفت دست بالای دست بسیار است!

گفتم:رنجیدی؟

گفت نه!

در من ذوقی برانگیخته شد تا بروم....و میروم....

اما باز می گردم،....نه او باز میگرداند....

خودش عقبم آمد..

.من به پشت سر نگاه نمیکنم...

پشت سر دیروز است...

پشت سر خستگی امروز است...

من هنوز کالم....میروم تا برسم....

میروم تا دوباره بیدار شوم

و.........رفت.........

روزها و هفته ها و ماه ها و سالهاست که رفته..

اما باز می گردد....

خودش گفت که باز می گردد....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.