حریم عشق

قلب من با تیغ کسانی زخم برداشت که از آنها انتظار محبت داشتم نه فراموشــی!!

حریم عشق

قلب من با تیغ کسانی زخم برداشت که از آنها انتظار محبت داشتم نه فراموشــی!!

مینویسم

مینویسم با اشک،با قلم دلتنگی،به من گفتی که نمیتوانی میان ماندن و رفتن دو دل باشی و حالا رفته ای و من هیچ شکایتی ندارمفق بغض گلویم،حرف دلم را ناسروده شکسته است،حالا عاشق بی دست وپا ی قصه ات هر غروب دست از پا درازتر میرود،تا میان سایه های شهر تنهایی گم شود،نگو که روزگار اعتماد به باران و بابونه های خیالی گذشته است،چون هنوز هر بارانی که میبارد،چشمان منتظر من دنبال دست هایی می گردند که صاحب شعرند و قرار است روزی به بهانه ی باران برگردند،و باور مکن که بی تو بودن سال ها طول میکشد و من بیش از هرکس معنی با تو بودن را میفهمم.من از تکرار برخورد ها،کبود شده ام ولی میمانم و به انتظار تو لحظه های خوب گریه را بی نهایت باز هم مرور میکنم،آنقدر مینویسم تا نیمه ی گمشده ام از ابتدای یکی از این ترانه ها طلوع کند،آری،من سرود را آنقدر طی میکنم تا به اشک بلورین تو برسم....

خودم خوب می دانم که سرگردان برهوت ای کاش ها...شده ام. من سنگی از جنس خواب هایم روی سر و صدا ی کاغذ احساس میگذارم تا ردپای شعرهایم زیر سایه ی فاصله گم نشود....

من هنوز عاشقم،عاشق ستاره وتسبیح.نگو نمیدانی....همان ستاره ی که از سینه ریز پاره ی آسمان به گونه های خیس تو بارید و مرا عاشق کرد....همان نسیمی که آن غروب به گردن دلتنگی های من انداختی و گفتی که دانه های آبیش به هنگام شمردن روزهای فاصله هرگز تمام نمیشود...

چرا راه برگشتی نیست؟

برگرد که دیباچه ی کوچک رویای من باران گرفته،باد می آید و من میترسم نامه های عزیزت را از کتیبه های کوچک آرزوهای من ببرد.باور کن خسته میشوم..البته منتظر تابستان هم خواهم ماند....نجواهایم اگر سر ریز شود،همین زمستان مشتی برف پر خواهم کرد،به جای قاصدک...  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.